"بگویید پدرم خودش را سریع به #خانه برساند!
حال مادرم خوب نیست!"
.موضوع را به #شهید_بابایی گفتم و با پیکان اداره به منزل رفتیم.
لحظه ای بعد در حالیکه #ناراحتی در چهره اش پیدا بود برگشت.
گفتم:
چه شده؟
گفتند:
حال خانم خیلی بد است!
گفتم:
تا شما ایشان را پائین بیاورید من #ماشین را جلوی ساختمان می آورم!
گفتند:
نه!
با #ماشین_اداره نمیرویم.
با ماشین خودم می رویم.
در آن زمان ایشان یک ماشین #رنو داشتند.
من سوئیچ را گرفتم و هر چه استارت زدم ماشین روشن نشد!
گفتم:
پس با همین ماشین برویم.
گفتند:
نه!
به منزل یکی از اقوامشان که چند بلوک پائین تر بود رفتیم.
ماشین جلوی بلوک پارک بود، ولی او سوئیچ را با خود به اداره برده بود!
بالاخره به چند جا سر زدیم تا یک ماشین تهیه شد و همسرشان را #بیمارستان رساندند.
این در حالی بود که فاصله منزل تا بیمارستان پایگاه حدوداً یک تا دو کیلومتر بیشتر نبود!
.
.
آن روز گذشت؛
ولی
همیشه در ذهن من پرسشی بود که چرا شهید بابایی با اینکه آن روز حال
همسرشان #وخیم بود، حاضر نشدند از #اتومبیل اداره استفاده کنند!
سرانجام روزی موضوع را با ایشان در میان گذاشتم.
شهید بابایی لحظه ای سکوت کردند.
آنگاه گفتند:
من هم از شما یک سؤال دارم.
اگر این مشکل برای یک درجه دار و یا یک #کارگر این پایگاه پیش می آمد او چه می کرد؟
آیا او هم ماشین اداره زیر پایش بود؟
#خاطره
پرواز تا بی نهایت
#شهید_عباس_بابایی
http://tele-wall.ir/telegram/channels/view/shahidnama_ir
____________
#سرویس #اشتراک #تلگرام #تله_وال
@telewall
https://telegram.me/joinchat/Bhl_tT1bk8atp0-5pelwCA